سفارش تبلیغ
صبا ویژن


yeki ye duuuuuune

گاهی تو مغازه میدیدمش.
زن خوشرو و سرزندهای بود با حجابی کامل.تقریبا 2?-27ساله
از مقنعه مشکیش حتی یه نخ موهاش بیرون نبود و همیشه ظاهری تمیز و شیک داشت.
با اینجور مشتریا خیلی مودب و جدی بودم.
گه گداری که میومد خوش و بشم رو با دخترای هم سنم میدید.
همیشه بی تفاوت بود.
فهمیده بود که سریع و بی نوبت راش میندازم تا متوجه ارتباط گرمم با دخترا نشه.
 
ساعت 2
  بعد از ظهر با قیافه ای پریشون و متفاوت از همیشه اومد تو. خودشو سرگرم کرد که همه مشتریا برن تا تنها بشیم.موزیک ملایمی مث بیشتر وقتا اون پشت میخوند. گوشاشو تیز کرد  تا بهتر بشنوه.
_ موزیک قشنگیه
_ شما نشنیده بودین؟
_ ما اصلا از این اهنگا تو خونه نداریم.فقط سرودای مجاز! میشه این کاستو ازتون قرض بگیرم؟
_ حتما
رفتم نوار رو در بیارم بهش بدم.
رفتار متفاوتش برام سوال شده بود و کنجکاو و نمیتونستم حدسی بزنم.
نوار رو که بهش دادم بی هیچ مقدمه ای گفت
_ دوست داری بیای خونه ما؟
تا اخرشو خوندم. گرچه تمایلی به بزرگتر از خودم نداشتم ولی لامسب هیکل تراشیدش بد وسوسه انگیز بود...جواب دادم
_ اره.ولی میترسم. شما خیلی مذهبی هستین.اونم خونه شما! اگه بخوای میتونیم جای دیگه همدیگرو ببینیم.
_ خیالت جم. فکر همه چیو کردم. فردا صبح منتظرتم.
ادرسو که همون نزدیکی بود زبونی دادو رفت.

شبو همش فکر کردم
مگه میشه
زن محجبه ای مث اون
امل هم نیست
عنوان کردش برام عجیب بود.
با یه مقدمه کوتاه

حتما کاسه ای زیر نیم کاسست
نکنه برام زدن که تو مغازه قرطی گری میکنم و میخوان...

نه خره
دلش میخواد
مگه خودت از یکی خوشت میاد راحت بهش نمیگی
اونم مث تو
اون راضی تو هم راضی گور بابای ناراضی.

صبح شد و رفتم
 
خونه شیک و ساده ای
  با دکوری کاملا متفاوت با خونه ما

_ بابا و مامان که زود بر نمیگردن
_ ترس من از تو بیشتره. نگران نباش

زیاد حرف نمیزد و سوالامو میپیچوند.انگار از قبل 100 بار اتفاق امروز رو برا خودش مرور کرده بود.
اونجا بودنم نیم ساعتی بیشتر طول نکشید و برگشتم.

اصلا هیچ چیزشون طبیعی نبود
فقط میخواست یه هم خوابی کرده باشه
سر سوزن براش جالب نبودم
و منو به خاطر شیطونی های اشکارم تو مغازه انتخواب کرده بود

چند روزی خبری ازش نشد
دلم کشیده بود باز باهاش بخوابم
تا اینکه چند روز بعد با مردی اومد تو مغازه
مرده رو میشناختم
مشتری همیشگی
حاج اقا فلانی با سمت بالای خودشون توی حراست
تا حالا این دوتا با هم مغازه ما نیومده بودن

گیج شدم و هیچ حدسی نمیتونستم بزنم تا اینکه مدتی بعد پیداش شد و همین طور که  نوار کاست رو  بر میگردوند، جدی و سریع گفت
_ فقط گوش کن .اونی که دیدی شوهرم بود ،عاشقشم. یه زن صیغه ای گرفته بوده.
  فقط خواستم  جواب خیانتش رو داده باشم. دیگه نبینم  تو کوچه ما پرسه بزنی یا فکری ازم بکنی.

و رفت و دیگه ندیدمش
و برام شد یکی از شخصیتای قشنگ که درس خوبی بهم داد........


نوشته شده در دوشنبه 89/4/28ساعت 4:6 عصر توسط mOhAnDeS نظرات ( ) | |


قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت

کد ماوس